Damooon
@damoon_mh
زنیکه هرشب، میمیرد و صبح،ققنوسوار از خاکستر خویش متولد میشود. 💜🪷بنفش رنگ زندگی منه،حتی وقتی تو سیاهیَم🪷💜سعی میکنم مثلعکس هدرم از ته دل بخندم.
اینجا هنوز جنگ بود، بعد از ۴ روز بی خبری کامل بین ما و خواهرم که فقط تونسته بودیم بهش خبر بدیم زندهایم و نگران نباش، نت وصل شده بود. میدانی "دیدن" فرق میکند. چشمها، لبخندها،دستها، بغضها....خواهرم بزور بغضش رو کنترل میکرد و اماناز بغض، بغض، بغض #لعنت_به_بانیان_جنگ #ایران

مریم دستمو گرفت گفت وایییی منیره.دستات خشکه اگهمردی بخواد دستتو بگیره میبینه خشکه دیگه نمیگیره. قیافهمن:😒😒 منم گفتم زهرمار دوتا دوست مثل تو داشته باشم دیگه دشمن نمیخوام. دستام شاید خشک باشه ولی زحمتکشه، بعدشم قلبمم بزرگ و مهربونه. والا بخدا. 🤭

وحشت از جریان هوا؟؟ این که برای یک گیاه معنایی نداره!! . 💜 #شازده_کوچولو
با خاک عطسه میکنم. با قهوه عطسه میکنم. با افتاب عطسه میکنم. با بوی چیزهای نوعطسه میکنم. با مام عطسه میکنم. زیردوش آب خالی عطسه میکنم. از زیردوش میام بیرون عطسه میکنم با کرم مرطوب کننده عطسه میکنم. تا صبح میتونم بگم. و مدام اینجوریم 🤧🤧 والدم تذکر داددماغتو نخارون.زشته😏 #عطسه
وای وای از این عکسای قشنگ. والدین من هم دارن. با اجازه ت میذارم. سمت راست پدر و مادرم و سمت چپ عمو غلام و عمه فرنگیس( ماه ترین عموزاده های پدرم که عشق خالص هستن)سمت چپ تصویر. توضیح عکس رو پدرم دادن اسکرین چتش رو گذاشتم. میگه طبق معمول تو فیلم بودم😄 تاریخ عکس سال ۱۳۵۴ هست.
حالا که لطف نگاهتان به روی مامان افتاد، بیایید تصویر دیگری ببینید: با عشقی بزرگ ازدواج کرده. سه سال است با هماند. رفتهاند جایی به گشت و گذار، اطراف شیراز، کماکان عاشق.
خبر کوتاه بود و شیرین. مدیر بی کفایتم خانم "گ" جابجا شد. وای وای خوشحالم بچه ها. نمیدونم چی میشه بعدش، ولی خوشحالم. بیاین همه تونو ماچ کنم. 🥳💃🏿🤦♀️💃🏿🥳💃🏿
این روزها سخته روی پا موندن. سخته مقاومت کردن. فقط به خودم میگم مهسا و نیکا و حمیدرضا و خیلی جوونهای دیگه سرشار زندگی بودند. به خاطر اونها دوام بیاریم.
پیراهنی که عطر تو را میدهد کجاست؟ وقتی که نیست بوی تو، کنعان جهنم است… #امید_صباغنو #ذکر_شب
کاش کسی میومدبهم میگفت بسه،استراحت کن. میگفت نگران نباش همه چی درست میشه. کاش دستمو میگرفت،میگف بیا بشین،بیا اینجا کنارم بشین، این یه لیوان چای رو بخور تابچسبه به جونت. میگفت حق داری..آره حق داری خسته باشی. حقت نبود اینهمه رنج!اینهمه تشویش. میگفت نگران نباش. ای کاش! #دامون_نوشت
باشه ولی من هنوز امید دارم امید آزادی... امید رهایی از بندها... رویایی دارم از جنس آزادی...
داریم برای اعتراض به قرارداد و عدم پرداخت بیمه و حقوق و حق شیفت میریم اداره کل، مبتنی بر گفنگو با مقام بالادستی. در جریان باشین.همه مون سالم هستیم و با پای خودمون داریم میریم. دعا کنین موفق بشیم.
دلم کویر میخواهد سکوت و شب و آسمان دلم ستاره میخواهد زیبا و درخشان و امیدوار دلم کویر میخواهدو آسمان شب که تا ابد چشم از زیبایی بی انتهایش برندارم. گله دارم! از گردش زمینی که هیچ گاه مارا ندید. سرمست میچرخد وانگار نه انگار. دلم کویر میخواهد آرام و رَوَندِه و جاری. #دامون_نوشت
میگویمت: «رفیق» و کسی چیزی از واژهی رفیق نمیفهمد... #مهدی_موسوی
حقیقت را آنکس میگوید که برای تو زندگی میکند. حوری: بمیرم برات. جمشید: بمونی برام. . #تاسیان
گفت از حالت بگو؟ گفتم: دلی ویران، سَری حیران، غمی پنهان، تنی بیجان
بچه بهم گفت این قصهها که میگی راسته، گفتم نویسنده یه کم خیال قاطی حقیقت میکنه، میشه قصه. گفت پس دروغ گفتی؟ @ighe3podcast