زُ
@zohreh_att
حیران به راهی ناپیدا…
برای ادامهی زندگیم، به یه آدم بغّال(بسیار بغلکننده) نیاز دارم.
دنیا از اون روزی ک بزرگ شدم و مجبور شدم تنهایی برم دندونپزشکی دیگه زیبا نبود.
وسط بحث جدی گفت فعلا خفه شو لیمیت شدی؛ بدبختانه از هوش مصنوعی هم شانس نیاوردم.
چطور میشه ک صدای مامان از آشپزخونه به ما میرسه ولی صدای ما از اتاق نه؟!
اقای اسنپی کلی عذرخواهی کرد ک کولرش خرابه، منم به آنی طرحواره مهرطلبیم فعال شد و گفتم عهوا این چه حرفیه جناب؟! اصن هوا به این خوبی، من که لرز کردم.
داشت موهامو ناز میکرد ک بخوابم، خودش زودتر خوابش برد و الان صدای خروپف.
داشتم با خواهرم آروم تو آشپزخونه حرف میزدم ک عموم اومد زد رو شونهم گفت کی هست حالا و شوهرخواهرم از تو حال داد زد بیا خودتو لو بده؛ گوشای تیز این خانواده داره اذیتم میکنه.
دوباره دارم بهش فکر میکنم؛ انقد فکر میکنم، فکر میکنم، فکر میکنم ک دیوونه شم.
بهترین کاری ک این چندوقت با زندگیم کردم، کامبک زدن به سفال و گِل بود.