موشیرو میشونه
@tzmde
راهنمای متنی مصرف کننده
«یه روز قرار بود جهانو زیر و رو کنی،حالا رفتی تو غارت. از اونجا فقط نگاه میکنی؛ میتونستی نگاه هم نمیکردی.»
ریتم این آدم با من خیلی جفت و جوره، برای همین هم هست که جزو معدود آدم هاییه که میتونه منو از جام بلند کنه و یه کاری کنه یادم بیاد چقدر توان مونده برام هنوز.
ماهیت اینکه «ما هیچوقت نمیدونیم اخرین بارها کیه» واقعا دردناکه.
من غمگینم برای ما آدم های امیدواری که یه گوشه این شهر، تو یه فضای کوچیک بدون آب بدون برق حاضرن تمرین کنن برای آرزوشون.
اسم تو روی صفحه گوشیم من رو نجاتم میده از بحران از روزهای تلخ خاموشیم.
همیشه نزدیک این احوالات نابسامان این جمله کوفتی تو ذهنم خیلی بیهوده تکرار میشه: « دست خودم نبود همان حرف پایم را شکست، در میانه راه افتادم»
من اگر بیل زن بودم با بیل میزدم توی سر خودم تا بمیرم.
واقعا فکر میکنم اگه همیشه یه دفترچه دستم باشه که مکالماتی که در جاهای عجیب و موقعیت های عجیب میشنوم رو بنویسم خیلی درست حسابی از آب در ییاد. کاش فقط تصویرش انقدر یه جوری نبود.
گربهها هیچکاری هم که نکنند، به زندگی روزمره کیفیتی زیباییشناسانه میدهند. | درک حیوانات | لارس اسوندسن | احسان سنایی اردکانی |
تو آگهی ماشین دیوار نوشته بود: «دور رنگ بودن این ماشین به خاطر زیبایی است، یادمان باشد باید از زیبایی ها در زندگی لذت برد.»
راست میگه که حافظه فیزیکی مون داره سوزن میزنه به جونمون، یه دور نوشتم و بازم بنویسم که اگر همه چیز فقط یه ذره جا به جا میشد یکی از ما یا هردومون، فردا یکسال میشد که نبود.
من عاشق فضای تعمیرگاه و گاراژ های ماشینم، اصلا همینجوری وایسم نگاه کنم ساعت ها. اونجا آدما با دستاشون فکر میکنن انگار، با اون ابزارا با هم حرف میزنن و یه قصه ای خلاصه همیشه در جریانه.
غمت برای رجوع و حل و فصل کردنش خیلی بزرگ و سهمگینه، یادش که میوفتم خراب میشه روز و روزگارم وای به حالم اگر بخوام بجورم بین روزهای با تو.
انقدر خوشم میاد آدما راجع به گوشواره هام شوخی میکنن، اصلا دقیقا همینش جالبه دیگه. مثلاً امروز وحید گفت خم شو تینتو از حلقه ها بپره.
برای توییت هایی که فقط یه جا سیو میکنم و عکسایی که به اشتراک نمیذارم باید یه فکری بکنم.