حریر بیتحمل.
@sadlydelicate
«این زمستان ابدیست. بهمن پس از بهمن خواهد آمد و بهمن دیگری پس از آن.»
شاگردهام اونطور که باید درس نمیخونن و منم نمیتونم بیش از این کاری براشون کنم. متاسفانه کاری ازم ساخته نیست. حالا حریر سال اول تدریس بود الان خودش رو میکشت. تجربه تو چه چیز خوبی هستی.
دارم با انبوهی از اطلاعات و پیام و داده و تسک بمبارون میشم.
خیلی خستهام. خیلی دارم کار میکنم. خیلی مستحق یه اتفاق خوبم.
دوست من به دنبال همخونهی خانم میگرده و فرصت چندانی نداره. اگه دنبال خونه و همخونهاید به من پیام بدید. ریتوییت هم مثل همیشه مزید امتنانه.
وقتی از یارم بهش گفتم و اینکه میخوایم با هم ازدواج کنیم، با چشمهای نمدار بغلم کرد و گفت خیلی خوشحالم که کسی رو دوست داری و اون هم دوست داره بابا.
محبتآمیزترین رفتاری که از پدرتون یادتون مونده چیه؟
احساس میکنم این قضیهی شکر نعمت نعمتت افزون کند درسته؛ پس واقعاً مرسی عزیزم.
ایرادی نداره. این بار درس گرفتی، بار دیگه تکرارش نمیکنی.
داره میشه دو سال و تو این مدت شیرین انقدر خانوم شده که نگو. برام ویدیو مسج فرستاد و بزرگ شدن رو تو جزء به جزء چهرهاش دیدم. موهای خرماییش بلند شده و دیگه چتری نمیزنه. چشمهاش هم هزارتا قصه داره. چقدر دلم برات تنگه. چقدر این حفرهی قلبم که با رفتنت بوجود اومده پر نمیشه.
شاگردم هی وسط انگلیسی صحبت کردن، ناخودآگاه و از روی عادت عبارات فرانسوی به کار میبره؛ اون هم با چه لهجهی گوشنوازی. چه اشتباه زیبایی. کاش منم مثل تو بودم.
دوست داشتید به جای پیوسته منشن کردن گروک بدبخت یکم هم خودتون فکر و جستجو کنید.