...شهر آشوب ۲
@paryosss
✍️ با غبان در را مبند من مرد گل چین نیستم من خودم گل دارمو محتاج هر گل نیستم .❤️
✍️ وقتی کسی اندازه ت نیست دست به ، اندازه ی خودت نزن ..... حسین پناهی
✍️🏼 آدم گاهی چه گرم می شود به یک " هستم " به یک " نترس " به یک " نوازش " به یک " آغوش "
جاده ای که به عشق می رسد آن قدر باریک است که دونفر هرگز نمی توانند با هم روی آن راه بروند بلکه باید دو روح در یک بدن شوند تا به نهایت عشق برسند .
✍️🏼 قلم سنگ صبورم بنویس: اگر چشمان تو دریاست ! تویی فانوس شب هایش اگر حرفی زدم از گل ! تویی مفهوم فعل هایش .
مولانا جان چه زیبا می فرمایند اشتیاقی که بدیدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و من آرامش یعنی تماشای لبخندت آرامش یعنی صدات، چشمات، بغلت گره خوردن دستامون به هم، دلبرا اصلا آرامش یعنی وجودت ، یعنی داشتنت برا همیشه .
گل آفتابگردان را گفتند : چرا شبها سرت را پایین می اندازی ؟ گفت ؟ ستاره چشمک می زنه ،نمیخواهم به خورشید خیانت کنم به سلامتی همه اونایی که مثل گل آفتابگردان هستند .
✍️ قلم بنویس : به سلامتی اونایی که عشقشون پیششون باشه ، ویا نباشه ، چشمشون مثل فانوس دریایی نمی چرخه
✍️ چه ظریفانه است خلقت آدمی... به تلنگری می شکند به لحنی می سوزد برای دلی می میرد به نگاهی جان می گیرد وبه یادی می تپد . 🫀
✍️🏼 و قسم به حقارت واژه و شکوه سکوت ، که گاهی شرح آدمی ممکن نیست چرا ما ریشه های تنیده از امیدیم :)
✍️ مجنون همه ی وقت مرد نیست گاهی مجنون دخترکی تنهاست که زمانی لیلی کسی بود....
✍️🏼 بدون مخاطب پل صراط من تارموی توست از آن که بگذریم با لبت قیامت هاست.... ناز چشمان تو را قاب کنم در دل شب تا که مهتاب ننازد به جمالش هرشب :)))
✍️🏼 ننه م گفت : عجب عطر قشنگی زده ی؟ باز بوی گل گیسوی تو ما را لو داد.......
✍️🏼 چه زیبا می گفت پیرمرد خیاط! زندگی هیچوقت اندازه تنم نشد ... حتی وقتی خودم بریدم و دوختم . بگذار ، بگذرد روزهایی که روز ما نیست روزگاری ،روز ما هم می رسد ...
✍️🏼 عشق یعنی بتویسی غزلی از چشمش در همان مصرع اول قلمت گریه کند.... بدون مخاطب
✍️ گل آفتابگردان را گفتند : چرا شبها سرت را پایین می اندازی ؟ گفت: ستاره چشمک می زنه ، نمیخوام به خورشید خیانت کنم . به سلامتی همه اونایی که مثل گل آفتابگردان هستند .
✍️ تا نسیم عطش در بن برگی بدود ، زنگ باران به صدا می آید، آدم اینجا تنهاست ، به سراغ من اگر می آیید، نرم و آهسته بیایید ، مبادا که ترک بر دارد، چینی نازک تنهایی من...... سهراب
✍️ از بلبل پرسیدن چرا در این قفسی؟ در جواب گفت تمام مصیب هاییکه من در این قفس میکشم کفارنه نمعتی ست زمانی در باغ کرده ام
✍️ قلم سنگ صبورم بنویس لطفا : سردش بود ! دلم را برایش سوزاندم ! گرمش که شد با خاکسترش نوشت خداحافظ.....
✍️ من و صدای عقربه ها همیشه اینجاییم به زیر برف نبودت جوانه می خواهیم صدا بزن که. بروید خزان فاصله ها صدا بزن که بیایید عروس کوچه ما.
✍️ بدون مخاطب شدم مثل مترسکی که دستاش بازه ولی هیچکس بغل نمی کنه... ای کاش مرا در آغوش میگرفتی بی آنکه بخواهم اندوهم را بازگو کنم، همین ...
✍️ خدایا ، خداوندا، چرا من ؟ گهی گریان گهی خندان گهی چون ابر سرگردان گهی عاقل تر از عاقل گهی نادان تر از نادان لا لایشو من خوندم... تو بغل یکی دیگه خابش برد ای فلک گر من نمیزادی اجاقت کور بود ؟ من که خود راضی به خلقت نبودم زور بود؟