محمدصادق
@mimsadd
پژوهشگرِ اندوه
«من هميشه ايران را دوست داشتم و اين عشق فكر مىکنم با همه ما قرین است». اولِ حرفهای میرحسین در مناظره ۸۸
«حرکت امروز مردم ما به خلاف عهدهای پیشین، آغاز نوعی از زندگی است. در همصداییها و پیوندها و چشمپوشیها و یکرنگیها و هوشمندیها و سرزندگیهایی که ادامه این مسیر مستلزم آن است حظی وجود دارد که زندگی را سرشارتر میکند.» میرحسین موسوی بیانیه شماره ۱۳ ۷ مهر ۱۳۸۸
آنچه در طول جنگ عزرائیل با وطن ما اتفاق افتاد یک بار دیگر شگفتی آورد. گویی پدیده ای نادر بود. پدیده ای که در غوغای جنگ رسانه ای ظهور آن دیده نمی شد. و بر اساس نگره های منعندی تحلیلگران فرورفته در خویش قابل پیش بینی نبود. پدیده ای که برخلاف نظر ناظران رخ نمود و بی هنران دوباره…
سرباز دانشجوی مهندسی مکانیک پلی تکنیک بود؛ ناامنی غرب کشور و بعد شروع جنگ مصادف شد با تعطیلی دانشگاهها. تهران رو به قصد جبهه و رزمندگی برای کشور ترک کرد… رفتنی که ۴۵ سال طول کشید؛ و محمد باقری هیچ وقت به زندگی عادی برنگشت. به معنی دقیق کلمه ذخیره خرد دفاعی و نظامی یک ملت بود.


همیشه میگفتم جان آدمها عموما و جان و سرنوشت انسان شرقی و خاورمیانهای خصوصا؛ برای قدرتهای غربی پشیزی ارزش و اهمیت نداره. هرچه هست (هرچه بود!) نمایشه. اما همیشه ته دلم میگفتم شاید اینطور نباشه، ای کاش اینطور نباشه… حالا انگار به یقین رسیده باشم که همینطوره؛ دنیا سراسر لجنه.
«سر زمین بودم با تراکتور، جنگ که تموم شد، برگشتم سر همو زمین، بیتراکتور» این دیالوگ عباس، قصه پرتکرار خیلیهاست؛ جانانه ایستادن و جنگیدن، بیادعا برگشتن سر زندگی. حالا باید در کنار سختی زندگی، طعنه و توهین پلشتهای ضد ایران داخلی و خارجی رو هم تاب بیارن.
اوضاع خوب نیست اما نباید به ورطه هول یأس افتاد. خطبه جمعه منم «اوصیکم و نفسی» به امید باشه؛ دعوت خودم و شما به کار برای ایران و امید به خدا و نظام هستی… به قول استاد معظم ما: «که اگر میخواهید ایرانی باقی بمانید از شعله امید در سینههای خود محافظت کنید، زیرا امید بذر هویت ماست»
یه اکانتی رو دیدم در ریپلای توییتی آنچنان فحشهای رکیک جنسی زنستیزانه و غیرانسانی پشت سر هم ردیف کرده بود، فوق تصور؛ گفتم برم توی صفحهش ببینم کسی که اینارو میگه چه جور آدم یا جانوریه؟ بیو رو خوندم موتورم اومد پایین: «در انتظار فصلِ تو تمام فصلها گذشت» :)))
دیشب یه دوست قدیمی رو دیدم؛ گفتم هنوز فوتبال بازی میکنی؟ گفت: «آره، ولی یکی از بچههای سالنمون شهید شد، موشک زدن توی ساختمونشون». دو شب پیش هم وقتی از هیات میومدیم بیرون دوستم یه آقایی رو نشون داد گفت: «پدر یکی از شهداست، سرباز وظیفه بود، جنازهاش سر نداشت» درد، دامنه دارد…
به قول مداحا روضه امشبم منم همین یه خط باشه که به رفیق دور از وطنم به شوخی گفتم به امام حسین کامبک زدی؟ و گفت: «امام حسین اخرین چیزیه که در این دنیا از دست خواهم داد، بعد از جان».
خداوند رشید، باقری، محرابی و همه شهدای این جنگ را رحمت کند. نظام در مواجهه با مردم، نخبگان، بحرانها و… اشتباهات بزرگی داشته، اما اسرائیل دشمن بشریت و ایران است. به قول حسن باقری: «باید به خود جرات داد که این نوع جنگیدن به درد نمیخورد و لازم است که استراتژی در این جنگ عوض شود».
تسلیت به ملت ایران برای رنجها و داغها، تسلیت به ما، تسلیت به خود ما که هیچ کس رو جز خدا و خودمون نداریم… به قول میرحسین موسوی: «با قامتی سرافراز، گرچه شلاق خورده، مجروح و حبس کشیده ایستادهایم».
«فکر کنید اهواز سال ۵۹ انبار مهمات رو زدن، یک نصفه روز پشت هم انفجار و تمام شهر داشت میلرزید، مردم پابرهنه دویده بودن بیرون، بوی خون و دود همه جای شهر میومد، عراق خرمشهر رو گرفته و پشت دروازه شهر بود… ولی گذشت، با همه سختی گذشت، این روزام میگذره» مادر؛ همین الان.
توحش و جنایت دشمن، بیکفایتی و نخبهکشی حاکمیت و خباثت و خیانت وطنفروشان؛ همه آن شد که گلشیری گفت: «آنقدر عزا بر سر ما ریختهاند که فرصت زاری نداریم» خدایا به حق سیدالشهداء و داغ او که «جاری شده از کربوبلا آمده وآنگاه آمیخته با خون سیاووش در ایران» وطن ما را از این بلا حفظ کن.
یکی از فرازهای درخشان و کمتر خوانده شده کارنامه مهدی باکری پیش از ورودش به جنگ تحمیلی- نبرد بینظیر او در کوهها و دشتهای شمال غرب کشور و علیه احزاب مسلح تجزیهطلب بود. یک جمله کیفی و طلایی داشت که لابلای اسناد دیدم: «خاک ما باشد و کاری نکنیم؟»