miladtirandaz | میلاد تیرانداز
@miladtirandaz
- دکتری رو برای یادگیری “علم” خوندم، نه عنوان و لقب دکتر بودن - مشاور بازاریابی و برندسازی با ۱۵ سال فعالیت تخصصی***** -رئـیس کمیته رسانه شورای هوش مصنوعی ایران
به یه حال خوب نیاز داریم،ماکه غمهارو میشِماریم، ولی خب هنوز #امید داریم #مهسا_امینی
اگر کسی برامون دست نزنه ما موفق نیستیم؟ اون همه تلاش هایی که کردی ولی دیده نشد؛اون همه رنج هایی که کشیدی اما کسی متوجهش نشد!فقط باید دیگران بدونن که تو،توی خلوت خودت چه سختی ها و مشکلاتی روتجربه کردی تا تو موفق باشی؟ لطفا به خودت افتخار کن حتی اگه هیچکس برات دست نزد،خودت دست بزن
من یه نگرش یا بگم شخصیت فوق العاده عجیبی دارم که همیشه در دل تموم ناامیدیها، ازجایی که اصن فکرشو نمیکنم تو بدنم هورمونی شبیه “امید” تولید میشه 🌱
دلم میخواد برم بام تهران بشینم و تو سکوت شب فقط زل به زنم به اسمون و افکارمو مرتب کنم
همین الان که دارم این توییتو مینویسم، اولین دمو از بین ۴ محصول تولیدی امروز ساخته شد! اما چقدر حس عجیبیه؛ دیدن چیزی که فقط تو ذهنم بود و حالا تو دستمه :) باور دارم این محصولیا محصولات، نهتنها ارزش خلق میکنه، بلکه یه سبک جدید، سالم رو وارد زندگی مصرفکنندهها میکنه.🧪🌱
🎯 دنبال یه آدم خلاق و حرفهای برای اینستاگراممون میگردیم! «تاسیسات ۲۴ساعته» فقط یه تیم خدمات فنی و بازسازی نیست؛ اینجا کنار رسیدن به هدفهای کاری، رشد و حالِ خوب همتیمیهامونم برامون مهمه 💙 بقیه شرایط در ادامه 👇
کی فکرشو میکرد یه روزی قعطی آفتابه در #تهران بیاد؟ رفتم برای خونه خواهرم بگیرم میگن نیست! با کمبود آفتابه در تهران مواجه شدیم..
به پلیس ۱۱۰ زنگ زدم، میگم که ماشینم جلوی خونهست، ولی پیامک اومده تو آزادراه قم-تهران الان تخلف کرده! همکارتون رو میفرستید صورتجلسه کنه ثابت شه خونهام، که بعد مستندات رو ببرم پلیس راهور، میگه اقا حوصلت رو ندارم!! و در عین ناباوری قطع کرد :( اینم از #امنیت و پاسخگویی پلیس
دوستان خوب و عزیز #شمالیام یه کمک یا شاید راهنمایی ازتون میخوام امکانش هست،اعلام کنید این زیر که بعد دایرکت بدم بهتون✨🌱
همهی ما یک بارهم که شده تو زندگیمون #تاسیان داشتیم..
بماند به یادگار نامه خسرو(سعید) به شیرین #تاسیان
دارم به گذشتهام فکر میکنم! چی شد که یه پسر ۱۸ ساله انقدر در خودش جسارت دید بدون هیچ پشتوانه مالی از سمت خانواده یه شرکت تبلیغاتی ایجاد کنه با سه نفر پرسنل و بعد دهسال فعالیت کارمنداشو به ۱۵ نفر برسونه.. دلم تنگه برای اون پسر🤍
چقدر حس رفاقت سعید رو دوست داشتم در ظاهر خشن و شکنجه گر ولی در رفاقت یه تکیهگاه به تموم عیار.. لحظه لحظه نامهاش حالت بغضی بودم و چقدر زیبا نامهاش رو پایان بندی کرد.. “شاید اگه همه باهم حرف میزدیم،خیلی چیزها اتفاق نمی افتاد..” #تاسیان
#تاسیان با تموم عیبهاش برام لذت بخشه. قسمت ۲۲ در ستایش «رفاقت» بود ولی دردناک. مونولوگ نامه سعید به شیرین، زمان رو متوقف کرده بود. بی قرار شده بودم. حس میکردم از داخل مچاله شدم و بدنم معلق شده و جمله اصلی “شاید اگه همه باهم حرف میزدیم، خیلی چیزا اتفاق نمیافتاد” تیر خلاص بود.
یه وقتایی یه دلخوشیهایی، یه کارهایی که برای اولین بال توسط خودت انجام میشه رو دلت میخواد بلند فریاد بزنی که دیدی، دیدی تونستم ، دیدی از پسش براومدم.بعدش شادی کنی،ولی نمیتونی به هزارو یک دلیل.. فقط میتونم بگم این روزا برای کشف و خلق یه سری تجربهها، خوشحالم..
گاهی محبوبیت بیش از حد، قاتل میشه… ماچا قربانی شد؛ وقتی همه، از برندها تا بلاگرها، فقط تبلیغش کردن، بدون اینکه کسی فکر کنه: اگه همه بخوان یه چیزو، آیا طبیعت میتونه دوام بیاره!؟ منبع عکس و خبر: رسانه پل

دارم به این فکر میکنم فقط بشینم تمرکز کنم و باتوجه به شخصیتی که دارم محصولات مختلفی رو تولید کنم.. مارکتینگ و بازارسازیش هم که مثل اب خوردنه برام :)
تو این هفته میخوام مدل دمو و تست محصول روتولید کنم. نام برند، لوگو، هویت بصری و تگلاینش کامل درومده و حتی نمونه پکیج اولیه هم امروز درومد. به شدت ذوق دارم براش و مطمنم رو خط تولید برم هم جریان سازه و هم فرهنگساز و چه داستانهایی براش خلق کنیم..
الان رو میز کارم تو خونه، ۳ تا طرح بیزینسی آفلاین (تولیدی) دارم. هرکدومشون یه بازار خاص دارن، با پتانسیل جدی.نشستم نگاهشون میکنم و با خودم فکر میکنم: از کدوم شروع کنم؟ حس عجیبیه… اینکه وارد دنیای تولید بشی و برند خودتو بسازی. واقعاً برام هیجانانگیزه
امروز صبح از خونه خواهرم از شدت گرما از خواب بیدار شدم دیدم برق رفته.. گفتم حاضرشم برم خونه خودم چون تحمل گرمارو واقعا ندارم! امدم دیدم بله خونه خودمم برق نیست، ۵ طبقه پله رو با کلی خرید اومدم بالا و هنوز بزق نیومده! #تاکی_اخه..
بعد ۴/۵ ساعت رانندگی در شب سلاممم ای شمال :)
دیروز توسط یکی از شرکتهای معروف فناوری دعوتم شدم برای مصاحبه سمتِ CMO. همهچی خوب پیش میرفت تا اینکه مدیرعامل وارد شد، ازم اسم پدر و تاریخ تولدمو پرسید! یهو دیدم یه اکستنشن ChatGPT باز کرد و گفت: میخوام فالتو بگیرم، ببینم شخصیت و آیندت چیه!فقط گذاشتم این نمایش تمومشه و برگردم.
تو یکی از پروژههای هلدینگی که تا قبل ازین جنگ ۱۲ روزه مشاورشون بودم یه نیروی نخبه CTO داشتن که ۲۴ سالش بود،هرچقدر از ذهن خلاق،تحلیلگر و توانایی در پیاده سازی و برنامه نویسیش بگم کم گفتم، امروز پیام داده دیگه بهم، که در پروژه نیست و میخواد بره کمک پدرش در نونوایی(شیراز) کار کنه