خاتون جانشونم

بچه‌ها من خاتون جانشون هستم که دی‌اکتیو کرد رفت. یه عروس پوفیوز داشتن. و میکاپ دوست داشت. خیلیاتون فکر میکنید فیکم بلاک میکنید. و خیلی متوجه نشدن این اکانت جدیده فالو نکردن. من اول فکر کردم دلشون نمیخواد فالو کنن تا فهمیدم متوجه نشدن این اکانت جدیدمه. #مهسا_امینی

هه😂

من از پاییز و زمستون وحشت دارم. کاش الان مرداد نبود. واقعا نمی‌دونم باید چی‌کار کنم. روزها با اتوبوس و کت و مقنعه زیر آفتاب دارم میرم سرکار اما بازم خوشحالم. پاییز میاد زندگی نصف و نیمه‌ی منم می‌ره.

دکتر اکانتش رو داده به chatgbt که کامنت‌ها رو جواب بده:)))

نذر کردم , گر از این غم به در آیم روزی تا در میکده شادان و غزل خوان بروم حافظ

وای باز برادرم اومد وای دوباره داره دعوا می‌کنه حالا سر بابام هوار شده. اه خفه شو ما داریم تو و زندگیت رو جمع می‌کنیم. خفه شو.

ببخشید از برداری که تو خونه‌ی ما زندگی میکنه نمی‌تونیم طلاق بگیریم؟:|

میخوام برم چشم پزشکی به دکتر بگم من چشمام همش خستس. همه‌ی خانما ریمل میزنن من نمیتونم بزنم. میترسم دکتر بگه خب نزن🥲

این پنکک شارلوت رو بهم هدیه بدین رنگ fair!💅🏻

روز قبل از اینکه بهش بگم تمومه، پنج سال چت رو دو طرفه پاک کرد. کار جالبی نبود.

بعد من از این جمله‌ی عاشق هم بشیم که بارها به من گفته شد متنفر بودم. به حد مرگ کرینج بود برام. از این پیام‌ها متنفر بودم و حس می‌کردم الانه که سرطان بگیرم: “درسته ولی باهم فرق داریم. ولی ما بخاطر شما و شما بخاطر ما کمی باید ی جور دیگه رفتار کنیم که همگی عاشق هم بشیم”

با هر غم مهربون‌تر و لطیف‌تر می‌شم نسبت به انسان‌ها. با دیده‌ی رنجیده به دیگران نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم الان تو چه رنجی داری که من نمی‌دونم؟

می‌دونی چیه؟ مهم‌ترین چیزی که در من از بین رفت و ترسناکه حس اعتماد و امید به آدمی بود. حالا دیگه هرچقدر هم که خوب بشم باید آسه آسه برم جلو. حالا دیگه همیشه شک دارم به همه.

پنج سال و سه هفته پیش دقیقا همین ساعت‌ها در حین ویدیوکال ازش با ذوق و خجالت پرسیدم؟ یعنی الان تو دوست‌پسر منی؟ الان در اتاق تاریک خیره به دیوار با خوندن این توییت از تصویرت توی ذهنم تهی خسته و غمگین پرسیدم: یعنی تو الان اکس منی؟