غز
@callmeghaz
-در دشتها به وهم دویده-
مثلاً تا اینجای روز، تنها اتفاق خوب روزم این بوده که همکارم توییت لیمودوستیم رو دیده و امروز خواسته برای ناهارش لیمو بیاره، برای من هم آورده. 🍋❤️
عاشق روزهای بیجلسه و کمتعاملم. صندلیمو میدم پایین، هدفون میذارم و آروم برای خودم کار میکنم و قلپقلپ آب/چایی/قهوهمو میخورم.
دیشب خواب دیدم با بابا وایساده بودیم تو محوطهی دانشگاه بهشتی -نمیدونم اونجا چیکار میکردیم واقعاً- و یهو دیدم از بالا سرمون یه جنگنده رد شد و یهو دوباره جنگ شروع شد. مردهشور ببره جنگ و جنگطلب رو که وضع روان ما شده این.
انقدر خوشحال میشم وقتی فلو رو باز میکنم و میبینم چیزهایی که برای لاگ کردن پیشنهاد داده همون چیزهاییه که اون روز درگیرش بودهم! اینطور میشم که: خدایا شکرت که فلان چیز هورمونی و گذراست.
دوستم برام نوشته:«من خیلی از نسخه جدیدمون داره خوشم میاد. حس میکنم بالغ و جسور شدیم». حرفش رو قبول دارم و واقعیت اینه که فقط خودمون میدونیم چقدر راه اومدهایم تا بتونیم دربارهی خودمون بگیم «بالغ و جسور شدهایم».
کوکوسبزی غذای بینهایت جالبیه. با همه چیز هم خوشمزهست. با ماست، با سالاد، با خیارشور و زیتون. واقعاً زیبا و خوشمزه. 💖
بین «پاشو زندگیتو جمع کن» و «آخه کاری هم ازم بر نمیآمد» در رفتوآمدم. وضع کثافتیه.
وای چه سردردی. نمیتونم هم تشخیص بدم فشارم بالاست یا پایین. فقط میدونم عزرائیل: 👹
ما لیسانسهها دل نداریم که تو ملّی راهمون نمیدن؟ دریادریا دیسلایک واقعاً. 👎🏻
از تیر -نسبتاً- جون سالم به در بردیم. ایشالا مرداد هم جنگ نشه و به همین زندگی چپرچلاقمون برسیم.
اینهایی که برای این که بگن خیلی کولن سریع یه جور بیربطی حرف الکل و عرق رو میکشن وسط، خیلی داغونن. اینطور که: آررره، بطریها رو هم بگیریم و 😉. واقعاً بینمک و فرسخها دور از کول(cool) بودن.