Alma
@bluishalma
ماجراجوی خسته، لالاییخون بیخواب، امیدوار و ادامهدهنده
امروز به بچه گفتم فکر میکنی چی کار کنی کمک میکنه عصبانیتت دور بشه؟ ماشین توی دستش رو فشار داد گفت این رو پرت کنم بشکنم. گفتم فکر کنم عصبانیتت داره گولت میزنه. ماشین رو آروم انداخت زمین، نشست گفت نمیذارم عصبانیتم گولم بزنه.
چهارسال پیش اگر یک سنگ از روی زمین برمیداشتم حداقل سهتا نیکانی میپریدن بیرون، الآن اگر بردارم حداقل سهتا شرفی میپرن بیرون. یک مدرسه با اون ظرفیت محدود و کمتر از دهسال سابقه چهقدر فارغالتحصیل داره مگه اصلاً. اه.
دوتا خوراکی مورد علاقهی جدید پیدا کردم؛ زیتون پرورده با بادوم زمینی و رب خرما و زردآلو، پروتئین کافی لمیز. «مورد علاقه» و «لمیز» در یک توئیت عجیبه، ولی خب.
بیرون کشید باید از این کامیونیتی رخت خویش. نمیدونم چهطوری اما.
امشب دلم میخواد جزو تخت خوابم بشم. نرم و بیشکل بشم بعد توی بافت ملحفه و تشک محو بشم و کسی پیدام نکنه.
توصیهمون به دوستمون که سه روزه ما رو کشته سالگردشون چی برای پارتنرش بخره این بود که خودش هدیهست پس یک پاپیون سرخابی بزنه به سرش و بره.
کاش بلد بودم چجوری کتاب رو به سمت یکی پرتاب کنم که گوشهی تیزش بخوره تو سر اون نفر و بمیره.
امشب آدمهایی که تنها ربطشون به هم اینه که دوست منن رو فرستادم پیش هم و خودم یک جای دیگه بودم و دو ساعت بعد رفتم پیششون.
دوست صمیمی خیلی خوبه. نصف تماسهای تلفنی در حضورش روی اسپیکر برگزار میشه، اکثر ویسها رو میتونی بلند پلی کنی، ماساژت میده، برای عروسکش اسم میذاری، آشپزی میکنید، به اندازهی خودت و حتی بیشتر برای اتفاقهای خوبت ذوق میکنه و میشه از جزئیات هر چیزی به راحتی باهاش حرف زد.
گفت اگر این روحیه رو نداشتی که توکل کنی، خیلی ممکن بود توی موقعیتهای این چنینی نتونم آرومت کنم. گفتم میتونی. خوشحال شد. بعد گفتم این رو هم با توکل گفتم. هیهی.
خشم سرگردان میگرده دنبال سوژه برای اتچمنت. خشم بدون سوژه بیقرار و ناپایداره چون عینیت پیدا نکرده. ولی ابراز خشم به سوژههای انحرافی هم چیزی از واقعیت رو تغییر نمیده و مثل نوشیدن از چشمهی آبِ شوره.
اینقدر خوابم میآد که ترجیح میدم بمیرم اما نرم تراپی. جای فروید خالی یک لیبلی چیزی بزنه به این ادا و اطوارمون. روانآرایی نوبتمحور مثلاً. یا درمان بدون درد، نمایش معاصر. وای مغزم داره میسوزه.