Negar
@blueaabi
از اینجا رونده و از اونجا مونده
باورم نمیشه. داشتم زندگی میکردم. یه شب با صدای انفجار از خواب پریدم و دیگه زندگی شبیه قبلش نشد. اون آدم قبل نیستم. از چیزهایی که قبلا دوست داشتم لذت نمیبرم. برنامههام شبیه یه خاطره دور شدن. پلنی برای بعد از این ندارم. و برای حرکت کردن و حتی فکرکردن به قدم بعدی خیلی خستهام.
اینجا راسته حیوون فروش های بازار قزوینه سگ و گربه بیچاره رو انداخته تو قفس کوچیک و گذاشته جلوی مغازه برای فروش ,بی شرف پت شاپ گرین لند شماره تماسش :09963903049 اینستاگرامش : petshop_greenland
Do not be surprised when we journalists stop covering news here. I swear by God that today I could not get up from the hunger. There is no food. Even if someone has money, there is nothing in the market to even purchase. We are all starving. We are all dying.
تا حالا دیدید مردهای آنتیفمینیست مسئولیت برابر بخوان؟ همش دنبال ستم برابرن! زنها رو بفرستن سربازی. نمیان بگن میخواییم کارخانگی برابر بشه، فرزندپروری برابر بشه، کارهای مراقبتی برابر بشه، بار عفاف جامعه برابر بر دوش همه گذاشته بشه.
انگار بعد از چند هفته دارم بهبود رو تجربه میکنم. پریروز به خودم اومدم دیدم دارم فینگرفودهای جورواجور درست میکنم. درحالی که قبلش تونسته بودم با تمرکز داستان بخونم، موسیقی گوش کنم و حتی لذت ببرم. دیدم عه صبح هم با دلشوره بیدار نشدم. راحت از تخت اومدم بیرون و از چیزی غمگین نیستم.
من بدون استثنا هر شب کابوس اون لحظات رو میبینم. بارها در طول شب با وحشت بیدار میشم و خبر چک میکنم که بفهمم خواب بود یا واقعا جنگه. اونقدر خوابم بی کیفیت شده که روی زندگیم اثر گذاشته. تمام روز خستهام. حافظهام ضعیف شده. مغزم به وضوح به اندازه قبل کارایی نداره.
تو اون حمله شب آخر از یه جایی به بعد دیگه صدای پدافند قطع شد، فقط صدای جنگنده میومد و انفجار. من مدام کابوس اون دقیقهها رو میبینم.
تولد امسالم اندازه همین پیغام پدرم با شکوه و عظمت برگزار شد. اومدم سرکار. کارم تموم شه میرم خونه. شام پریشب رو داغ میکنم، میخورم. میخوابم.

اگر یه قدم به روتین و زندگی عادیم نزدیک شده بودم با ویدئوی تجریش صد قدم به عقب برگشتم.
تنها چیزی که امروز میتونم به خودم بگم بلکه سردردم تموم شه اینه که بیشتر چیزهایی ازشون ترسیدم هرگز اتفاق نیافتاده. اون ترسهایی هم که اتفاق افتاده، فکرش از واقعیتش ترسناکتر بوده. پس فکر نکن و نترس و گهت رو بخور 🤷♀️
چتجیپیتی چند ماه قبل بهم میگفت از فاز بقا خارج شو. تو سالهاست دیگه اون دختری که باید برای چیزهای ابتدایی میجنگید، نیستی. زندگیت رو تغییر دادی اما هنوز ذهنت توی همون سالهاست. میخوام برم اون مکالمهامون رو پیدا کنم. بنویسم گه نخور هوش مصنوعی.
کاش ازینا بودم که میگن خداوند شبان من است و هر برگی از درخت بیافته حتما حکمتی و این صحبتها. این حجم از درد و نگرانی رو بدون ایمان نمیشه تحمل کرد.
یعنی حالم اونقدری سر جاش میاد که بتونم ۱۸تیر، روز تولدم، یه مهمونی مثل پارسال بگیرم و دور هم برقصیم؟
مضطربم. حس میکنم هر لحظه ممکنه اتفاق بدی بیافته. هر تماس، پیغام یا زنگ در، ضربانمو بالا میبره. حرف زدن با بقیه حالمو بدتر میکنه. امروز با مامانم رفتیم خونه جدید رو بچینیم. هر سوالش درباره اینکه چیو کجا بذاریم، حالمو بد میکرد. آخرش بهش گفتم ازم سوال نکن مامان. بهم استرس میدی.
نمیدونم ما امشب زنده میمونیم یا نه. من صدای جنگنده، هواپیما یا هرچی رو از خیلی نزدیک میشنوم. حجم انفجارها زیاده و صداهاشون خیلی نزدیکه. خونه مدام میلرزه و حس میکنم هر لحظه ممکنه همه شیشهها بریزن.
واقعا حالم بده و تو مرز فروپاشیام. نه دیگه حوصله دارم از تهران برم. نه تحمل این صداها رو دارم. نه اصلا امیدی به زندگی دارم. کاش بمیرم راحت شم.
سه هفتهست خونه زندگیم رو کردم تو چندتا کارتن و بلاتکلیفم. فردا اسبابکشی میکنم. امیدوارم بعد از اسبابکشی یه کم آروم و قرار بگیرم و تنها بلاتکلیفی و آوارگیم به خاطر جنگ باشه. نمیدونم توی این فصل که اغلب مستاجرها جابهجا میشن وضعیت بقیه چطوریه. اما حتما آدمهایی شبیه من زیادن.
یه مشت نرهخر دور هم جمع شدن و دارن دنیا رو به آتیش میکشن. چیزی از مردی و مردونگی و دودول طلایی کم نشد. ولی خب تا دلت بخواد ترامپ شبیه دختراس.
ترامپ مثل دخترها تو دوره PMS هست اصلا نمیتونی بفهمیش اولیش گفته ترجیحش راه دیپلماتیک هست بعد ۵ دقیقه نوشت بمباران کردیم تموم شد :)))))))
پانی از وقتی به زور قلمرو خودش رو ترک کرده، کرک و پرش ریخته و از ابهت افتاده. آخرین بار یادمه تو بچگیش خرخر میکرد. الان بعد از ۴سال مامانم میگه خرخر میکنه. برای بغل مقاومت نمیکنه. وقتی بهش بگی کاری رو نکن سریع گوش میده. پانی دیگه سلطان جنگل نیست. بمیرم برای داداش دمدار خودم.
