رز سیاه

خوش به حال من که تو جان منی♥️🥰 وازجمله کارهای قشنگش🤗🥰 #پسرم

از من فقط خبر داشت همین... مثل مردمی که می دانند جایی از جهان جنگ است!

.. یا بمون یا برو رفت و امد خسته کنندس.. .

... در آغوشم بگیر و نجاتم بده ... #داستایوفسکی

هميشه يه چيزى هست كه آدم بخاطرش ادامه بده، فكر كن بهش، هميشه يه چيزى هست ...

گزارش شماره ۱:هوای ذخیره ای امروز هوا نبود. نه این‌که آلوده باشد، نه، اصلاً نبود. نفس کشیدن به حالت تعلیق درآمده مثل پروژه‌های عمرانی بعد از افتتاح نمادین. رادیو گفت: «ذخایر اکسیژن کافی‌ست، نگران نباشید.» ما اما در خانه‌هایمان دنبال جایی می‌گشتیم که بشود یک نفسِ بی‌دروغ کشید.

…. … وضویی تازه کن تکبیر گویان نه سجاده نگاهت دیده ات بر جانِ جانان… مهاجر . .

‌ ‌ ‌‌ الان جایی هستیم که میشه گفت نه با عشقمون زندگی کردیم، نه با زندگیمون عشق کردیم

شب بخیر اے نازِ ِ چشمانٺ شراب ِ ناب ِ من ، مثل هرشب وعده‌ے ِ دیدارِ ما در خواب من ....!! #یوسف_هاشمی

شب آغازِ آشتی‌ست با بغض‌هایی که در تاریکیِ اتاق پشتِ پلک‌ها صف می‌کشند؛ اگر بمانی، اگر خاموشی را تاب بیاوری، شاعر می‌شوی… نه از روی خواستن، از سرِ ناتوانیِ گریستن.

شب آغاز دست به سر کردنِ بغض‌هایی‌ست که اگر بمانند ناخوداگاه شاعرت می‌کنند ..!!

اغلب آدمها همیشه همینطورند اگر کسی را پذیرفتند، همه عیوبش را حسن می‌بینند! و کوچکترین انتقادی بر شخصِ مورد پسند ایشان وارد نیست! و اگر از کسی نفرت پیدا کردند، از همه خصلت‌های نیکوی او چشم پوشی می‌کنند! و عیوب او را بزرگ می‌نمایانند. در هیچ موردی حد وسط ندارند. #جرج_اورول 😕❤️

هر ذره چشمی شد وجودم تا نگاهش کردم... شاملو

.. میدونی چی درد داره ؟ اینکه حال خوبتو کسانی بد کنن، که بخاطر خوب بودن حالشون، دست بهر کاری زدی … ..

اگه هرباار که بهت فکر می کردم و به جااش گل می کااشتم:))

تو می‌توانستی دلگیری یک جمعه‌ی بی‌من را بهانه کنی و برگردی… حتی اگر بی‌دلیل، حتی اگر فقط برای گفتنِ یک سلامِ خسته، یا نوشیدنِ چایِ سردشده‌ای که هنوز تو را انتظار می‌کشد. اما نیامدی… و حالا جمعه‌ها نه فقط دلگیرند، که بی‌بهانه‌ترین روزهای هفته‌اند.

جمعه مثل کتابی بسته روی میز خالی که هیچ صفحه‌اش باز نمی‌شود. دلگیر است، بی‌تو و خاموش؛ صدای نفس‌های خسته تنها در گوش خانه می‌پیچد. در این جمعه‌ها هر لحظه به دنبال سایه‌ای می‌گردم که بی‌هیچ صدایی بیاید و بشنود دل‌تنگی‌ام را. صدایی بیاید، صدایی که بگوید: «دلتنگی‌ات را شنیدم…

غروب قطره‌قطره از پنجره می‌چکد بر صفحه‌ی خاموش خانه، و سکوت دل، جایی میان گذشته و فردا در رفت‌وآمد است، نه خواب می‌بیند، نه بیدار است. همه‌چیز انگار همین حالاست؛ همین ثانیه‌ی کش‌دار که بوی دلتنگی می‌دهد و صدای نیامدن کسی در کوچه می‌پیچد.

…. … خاطرت هِق هِقِ گریه زِ پَسِ دیوار است طعمِ آن لحظه که غم بر دلِ من آوار است همه دل تنگ بگیرد که فراقت چه شبی دلگیر است… مهاجر . .

وطن سرشار از ثروت و خالی از آب، برق، و حتی هوا نه خورشید گرم‌مان می‌کند نه باران می‌شوید زخم‌هامان را. لوله‌ها پر از صدای خالی‌اند و سیم‌ها از برقِ بی‌اعتمادی می‌سوزند. نَفَس‌هایمان به نوبت جیره‌بندی شده‌اند، و سهمِ ما، سایه‌ای بی‌جان از آینده‌ای پوسیده است.

روزی که مفهوم این تصویر راا بفهمیم، بازی تماام می شود...!!