ریرا...
@RiraAmiri
از آن دسته آدمهایی هستم که انتهای نامشان نقطهچین میخواهد. حال هرگونه میخواهی تفسیر کن؛ ریرا...
اگر پرسشی دربارهی سفرهای من و بهصورت کلّی «سفر با دوچرخه» دارید، میتونید زیر این پست مطرح کنید. با کمال میل، اگر بتونم و بلد باشم، بهشون پاسخ خواهم داد. ضمن اینکه بخشی از تجربهها و مشاهداتم رو بهصورت یادداشتهای کوتاهِ روزانه، عکس و ویدیو در کانال تلگرام، صفحهی اینستاگرام…

دارم فکر میکنم اگر پیشتر نظرم را شفّاف دربارهی «اسرائیل» ننوشته بودم، چه میکردند این تکفیریهای فارسینویس؟ خدا عاقبت همهی ما را ختم به خیر کند.
کاش یک نفر که دانش کافی دارد، بدون جهتگیری و حبّ و بغض توضیح دهد در غزّه چه اتّفاقی دارد میافتد. چرا کودکان گرسنهاند و کسی کاری نمیکند؟
هرجا جسم و روح کودکی آسیب میبیند، قلبم سخت آزرده میشود. فرقی نمیکند در کدام جغرافیا و در کدام حکومت و نظام سیاسی و به چه دلیلی. اولویتبندی رنج کودکان و مهربانی گزینشی برایم قابل درک نیست. ما باید جهان را به جای زیباتری برای کودکان تبدیل میکردیم.
برای کودکان غزّه در حال حاضر جز دعا و نوشتن نمیشود کاری کرد. برای کودکان سیستان و بلوچستان و هرجای محروم دیگر این کشور امّا میشود. آدمهایی که دربارهی اوّلی مینویسند و حرف میزنند، حتماً برای کودکان دیگر هم قدم مؤثّری برمیدارند. عکسِ این قضیه تقریباً غیرممکن است.
از «کودکان غزّه» نوشتهام. میگویند «پس کودکانِ سیستان و بلوچستان چه؟!» برایم دشوار است باور کنم آنها که چنین سؤالی میپرسند و میتوانند رنج را اولویتبندی کنند و مهربانی را گزینشی، اساساً دغدغهای دربارهی «کودکان» داشته باشند و حتّی یک کارِ کوچکِ مؤثّر برای کودکان سیستان و…
بشر جنایتِ اسرائیل در غزّه را به تماشا نشستهاست و احتمالاً سالها بعد این نسلکشی سوژهی فیلمی میشود و چند جایزهی اسکار میگیرد و تمام؛ مثل «پیانیست» و «فهرست شیندلر».
نمیتوانم «پیادهروی اربعین» را، که بسیار به آن مشتاقم، با «گرسنگی کودکان غزّه» در ذهنم جمع کنم. کارِ درست چیست؟ اگر حسین، علیه السّلام، امروز در میانِ ما بود، چه میکرد؟
کاش یک نفر که دانش کافی دارد، بدون جهتگیری و حبّ و بغض توضیح دهد در غزّه چه اتّفاقی دارد میافتد. چرا کودکان گرسنهاند و کسی کاری نمیکند؟
از نقشهی گیتی شودش نام و نشان محو هرکس که پی محوِ بشر طرح چنین ریخت «فرّخی یزدی» #غزه_تموت_جوعا

سالِ گذشته، پیش از سفر مشهد پایم شکست و سفرم به تعویق افتاد. حالا کتفم شکسته؛ درست در روزهایی که داشتم در ذهنم برای سفر بعدی برنامهریزی میکردم. این «شکستن» و این دردِ طاقتفرسا برای من یک معنا دارد: «صبر کن تا لحظهاش برسد.»
من ذاتاً یک مبارز هستم امّا به درجهای از بلوغ رسیدهام که به من امکان میدهد بین نبردی که میتواند به اهدافش برسد و نبردهایی که بیفایده است، تمایز قائل شوم. «رضوی عاشور - ترجمهی سعید هلیچی»
تقیالدّین حسینی در تذکرهی «خلاصةالاشعار و زبدةالافکار» پس از نام جناب «محتشم کاشانی» از این عبارت دعایی استفاده میکند: «مَدَّ اللهُ تَعالى ظِلالَ فَصاحَتِهِ» «خداوند سایههای سخنوریاش را پایدار و گسترده بدارد.» و چهقدر این دعا زیباست!
عجیب است که طرفداران آقای رائفیپور خیال کردند این آدم «کلّاش» که دربارهاش نوشتهام، ایشان هستند و «نوچههای هتّاک و دهندریده» هم مریدانشان!
از همان زمان که تازه سر و کلّهاش در دانشگاهها پیدا شده بود و ملّت سخنرانیهای مزخرف آبدوغخیاریاش را دستبهدست میکردند، باور داشتم که یک آدمِ کلّاش است. آن وقت هنوز نه نوچههایش را دیده بودم نه هتّاکی و دهاندریدگیشان را. از وجنات و سکناتِ خودش پیدا بود کلّاش بودن.
از همان زمان که تازه سر و کلّهاش در دانشگاهها پیدا شده بود و ملّت سخنرانیهای مزخرف آبدوغخیاریاش را دستبهدست میکردند، باور داشتم که یک آدمِ کلّاش است. آن وقت هنوز نه نوچههایش را دیده بودم نه هتّاکی و دهاندریدگیشان را. از وجنات و سکناتِ خودش پیدا بود کلّاش بودن.