Mohsen Emamverdi
@Mo_emamverdi
Writer- Philosophy and Semiotics Researcher
ظرافت شکنندهای توی این گفتار هست: چیزی که با آتش مقایسه شده اینجا، «فراق» نیست. دقیقتر از این حرفهاست. «خوفِ» فراق با «خوف» آتش مقایسه شده. نه تجربهکردن فراق، بلکه «ترسیدن» از فراق. فراقِ آینده: فراق در-راه. ترس از فراق، حتا از خود تجربهی فراق هم خوفانگیزتر است. از آتش هم.
گفت «بدان که خوفِ آتش در جنبِ خوفِ فراق بهمنزلتِ یک قطره آب است که در دریای اعظم اندازند. و من نمیدانم چیزی دلگیرندهتر از خوفِ فراق.» تذکرةالاولیا- ذکر ذوالنون مصری
گفت «بدان که خوفِ آتش در جنبِ خوفِ فراق بهمنزلتِ یک قطره آب است که در دریای اعظم اندازند. و من نمیدانم چیزی دلگیرندهتر از خوفِ فراق.» تذکرةالاولیا- ذکر ذوالنون مصری
اسم عجیب نمایشنامهی عباس نعلبندیان ـــ ناگهان: هذا حبیبالله، مات فی حب الله، هذا قتیلالله، مات بسیف الله ـــ از بند آخر ذکر «ذوالنون مصری» در تذکرةالاولیای عطار نیشابوری گرفته شده. ـــ کتابی دربارهی جادو و دربارهی راه و رسم سازمانیافتهی غصهخوردن: تصوّف.


الان یکی از سختترین موقعیتهاست برای آدمهایی که وجودشون ادبیاته: شعر و داستانکوتاه و رمان. نه ناشری، نه منتقدی، نه مخاطبی، نه پولی، نه اعتباری، و نه اصن دورهی این حرفاست. حالا میخوای دست بکشی؟ یا بگی اینقدر عارفی که بازخورد برات هیچه؟ جفتش محاله.
اعضای کانون نویسندگان متنی [جز بیانیه] هم مینویسند؟ وقتی تنها هستند.
نه برق دارم، نه آب دارم، نه شغل و امنیت شغلی دارم، نه سرمایه دارم، نه آینده دارم، نه امید، نه آزادی. وسط این همه نداشته، نمیفهمم چطور داشتن انرژی هستهای یکهو تبدیل به «حق» من بهعنوان شهروند شده. ما خواستههای حقیقیتری داریم و حکومت نه نماینده، نه بازنما و نه سخنگوی ماست.
«تمرینِ روزانهی نفرت» بازخوانی تبارشناختی مسئلهی اسرائیل. 🔻 t.me/thestutter/582
هرکسی دربارهی سرنوشت متنی که مینویسد میلهایی دارد. اهل فلسفه در ایران میل دارند متنهایشان پیش از هرچیز دیگری «وحشتناک» یا «مرعوبکننده» بهنظر برسد. ــــ غمانگیز است؛ مثل تکنیکهای لورفتهی فیلمهای ترسناک. میلی زرد، ضدزیباشناختی، بیاثر، کمهوش و درنهایت فراموشکردنی.
اسرائیل ملتی وحشتزدهست. خاطرهی وحشتزدگی شده توجیه تمام جنایتهاش. با خاطرهٔ نسلکشیشدن دارند نسلکشی میکنند. «خاطرهی هلوکاست» از خود هلوکاست شر بیشتری تولید کرده. تروماها دقیقاً اینطوری کار میکنند. اینقدر رشد میکنند تا بعد از بلعیدن همهچیز، خودِ اتفاق را هم میبلعند.
مولوی توی غزلیات شمس دربارهٔ «الف» و «دال» بیتی داره، بینظیر و شوخطبعانه! میگه «د» همون «الف» بوده و عشق ازش گرفته شده. _ قامتش خمیده. “از عشق، گَردون مُؤتَلِف، بیعشق اَختَر مُنْخَسِف از عشقْ گَشتِه دالْ الِف، بیعشقْ الِف چون دالها”
کتابشعرهای کلاسیک فارسی براساس حرفِ آخر بیتها دستهبندی شدهاند. از الف تا ی. غمانگیزترین شعرها -بهخصوص تو دیوان حافظ- تو قسمت «د» هستند. ـــ اکثر فعلهای صرفشده برای سوم شخص غایب با «د» تمام میشوند. حرف «د» پر از گلایهست از غایبها. «او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد»
کتابشعرهای کلاسیک فارسی براساس حرفِ آخر بیتها دستهبندی شدهاند. از الف تا ی. غمانگیزترین شعرها -بهخصوص تو دیوان حافظ- تو قسمت «د» هستند. ـــ اکثر فعلهای صرفشده برای سوم شخص غایب با «د» تمام میشوند. حرف «د» پر از گلایهست از غایبها. «او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد»
ولی تهدید خندهداری بود. مجریهای صداوسیما به مردم اسرائیل میگفتند «شنا کنید طرف قبرس تا دیر نشده.» به نظرم ازش باید بیشتر استفاده کرد. محض خنده. پیام الکی بفرستیم برای مردم ژاپن، یا کوبا یا ساحل عاج که: «تا دیر نشده به طرف قبرس شنا کنید.» مزاحم تلفنی بینالمللی.
ادامهی رنجهای ورتر جوان قابل حدس است. برای همین گوته رمان را اینجا تمام کرده. رمان ادامهای ندارد جز اینکه شارلوته به خبر مرگ ورتر بگوید «به کیرم.» ورتر برای همین مهم است. مثل یک درس بزرگ برای همه که یاد میدهد: عاقبت نهاییِ پرورش عواطف، چیزی جز شنیدنِ «به کیرم» نیست.
برهنهام برابر آبِ آرام. لباسهایم را در سکوتِ آخرین شاخهها رها کردهام. این سرنوشت بود: رسیدن به کناره وُ ترس از سکوتِ آب. — شنبهها، از کتابِ سرد، آنتونیو گامونِدا