Mehdi
@Mehdithemeow
میگردم، میشنوم، مینویسم
ضعیفتر از چیزیام که تاب تحمل قطع ارتباطی نزدیک و صمیمی رو داشته باشم و از پس بیشمار سوالها و ابهامهای بعدش بربیام.
تو سههفتهٔ اخیر دوهزارکیلومتر از پنجاستان غرب مملکت رو روندم. بهطور میانگین میشه روزی صدکیلومتر، تو جادههای کوهستانی، صعبالعبور و دوشادوش ۴۰۵ و پارسهای شوتی. محض خاطر دوستانی که از پایهبودن یا نبودن بنده در سفرکردن میپرسن.
بعد از کلی سفرکردن و مدام جابهجاشدن، به این نتیجه میرسی که هیچجا مثل حموم خونهٔ خود آدم نمیشه.
کیارستمیوار افتادهم بهجون گندمزارها و تکدرختها در حالی که دلم پیش شبهای سنایی و ایرانشهر و کوچهپسکوچههای تهرانه.
هرچی دوهفته پیش نونوار و سکسیمکسی کرده بودم، الان [طی این مدت دهاتبودن] شدهم سرتاپا پشم، جوش پوستی و آفتابسوختگی. دوهفته گذار از The hottie به دهاتی.
دوری اجباری و موقت از تهران، دوستام و برنامههای مفرحشون خلقم رو فوقالعاده تنگ کرده. بابا هم این وضعیت رو میبینه، دستم رو میگیره میبره دهاتهای اطراف دورم میده و قاب برای عکسگرفتن واسهم پیدا میکنه. بامزه.
برای دومینروزِ دوربینداشتن، خروجیهای واقعاً عجیب و فراترازانتظاری گرفتم. خدا بهمون رحم کنه.
آدم یکهو که داون میشه، پشتبندش تمام غمها و بدبیاریهای ربطوبیربط زندگیش به صف میایستن و دومینووار سرش خراب میشن.
از Silent treatment بعد از هر بحث و مناقشهای بیزارم. آدمِ سکوت تو اینجور مواقع نیستم. هر مجادلهٔ ریزی پیش بیاد سعی میکنم با شفافسازیکردن و «حرفزدن» مسئله رو برطرف کنم و فیصله بدم. اعتراف میکنم هربار که آدمی با سکوت شکنجهم داد، هیچوقت دیگه اون ارتباط برام مثل سابقش نشد.
سمت درست تاریخبودن یعنی Girl to girlهای تایملاینت بیشتر از Boy to boyهاش باشه.
معاشرت با انسانهای تاریخخوندهای که داستانوار برات سیر حوادث رو تعریف میکنن جور دیگهای لذتبخشه. حالا شما هم به این اینجور افراد اعتمادبهنفس، مجلسگرمکنی و شوخطبعی هم اضافه کن و کیف دوعالم رو ببر از همنشینی باهاشون.