یادداشتهای یک رواندرمانگر
@Libiiido
فاطمه احمدیان، رواندرمانگر، رزرو وقت رواندرمانی/ با من لکان بخوانید 👈 https://t.me/readinglacan
«کودک حاضر است فکر کند والدین خوبی دارد و خودش بد است، تا اینکه بفهمد والدین بدی دارد و خودش خوب است». رونالد فربرن
چرا بعضی از کمک گرفتن از دیگران در مواقع بحرانی طفره میروند؟ چون تقاضا، همیشه حاوی سؤالی پنهانی است، من چه جایگاهی نزد تو دارم؟ دارین لیدر میگوید ترس از نداشتن جایگاه در نزد دیگری است که آنها را به استقلال بیش از حد سوق میدهد.
فرد مازوخیست در ظاهر تسلیم است اما در واقع فرماندهی لذت است! t.me/readinglacan/2…
زندگی کردن به معنای واقعی کلمه، یعنی پذیرفتن این حقیقت که من کامل نیستم، همیشه چیزی هست که نمیدانم، نمیتوانم داشته باشم و نمیتوانم بیان کنم. این همان فقدانی است که #لکان به آن اشاره دارد، ما همیشه از خود جداافتادهایم. سوژه، دچار فقدان است. این فقرِ هستی، بخشی از وجود ماست.
از دید #فروید، علائم روانی یا بدنی (symptoms) یک بازگشت سرکوبشده است. یعنی چیزی که نمیتوان گفت، در قالب درد، وسواس یا اضطراب بازمیگردد... .
وقتی در برابر اتفاقی ایستادهای که نمیتوانی توجیهاش کنی (مرگ ناگهانی، جدایی بیدلیل، بیماری بدون علت)، روان دچار آشوب میشود. اما همانجا، میل آغاز میکند به سرهمبندی فانتزیهایی تا بتوانی «دوام بیاوری» و این یعنی: آشوب، بینظمی نیست. آشوب، هنوز در افق زبان قرار نگرفته است.
گاهی، یک حادثه یا شوک، زندگی را از هم میدرد، مثل مرگ یا تجاوز. در اینجا، چیزی از امر واقع بیواسطه هجوم میآورد و چون امر واقع تحملناپذیر و فاقد معناست، سوژه نیاز دارد فانتزی بسازد تا این تکه غیرقابلتحمل را قابلتحمل کند. یعنی ما با حقیقت زنده نمیمانیم؛ با فانتزی زندهایم.
فرد #وسواسی دچار «افراط در فعالیت نمادین» است. او از سکوت، خلأ و بیپاسخ بودن وحشت دارد، چون اگر کار نکند، اگر فکر نکند، اگر برنامه نریزد، آنگاه ممکن است حقیقت بنیادی روانکاوی را ببیند: #بزرگدیگری وجود ندارد.
ارتباط نوعی سوءتفاهم موفق است. ژک الن میلر
چیزهای هولناک در جهان بسیار است، اما هیچچیز خوفانگیزتر از انسان نیست.
فانتزی روانرنجور این است: لذت کامل در جای دیگری است. همیشه کسی، چیزی دارد که من ندارم! یکی هست که زندگیاش نقص ندارد! پس باید خودم را مجازات کنم، کار کنم، خسته شوم، یا متنفر باشم. #لکان
زخم «حضور» مادر یا پدری خشن و آسیبرسان، شاید دردناکتر از سوگِ «از دست دادن» مادر یا پدری مهربان و حمایتگر باشد.
ای کاش میفهمیدیم که نه فقط سوگِ از «دست دادنها»، بلکه سوگِ «نداشتنها» و «نرسیدنها» هم باید به رسمیت شناخته شود.
خودشیفتگی، پرستش تصویریست که با چسب زخم بر بدنِ تکهتکه کشیده شده است.
آنچه نمیگویی، نهفته در ناخودآگاه است و آنچه مدام میگویی، سایهایست برای پنهانکردنش. t.me/readinglacan/2…