دنریس تارگرین
@Daenerys73
زنی لبریز از خشم، خسته، بی رویا ، بی آرزو که نوجوان عاصی درونش فقط به مرگ فکر میکند. (مادر دو اژدها)
مثل بهار دیگری (چه ماهرانه و مخفی) باز و بسته میکنی گل سرخم را و هیچ دستی، هیچ دستی در این شامگاه چنین باران باریکی نداشت …

هر که بپرسد «ای فلان! حال دلت چگونه شد؟» خون شد و دم به دم همی از مژه میچکانمش …

شما اگه خستگی من بودین چرا از تنم بیرون نمیرفتین؟ عملا از شدت خستگی توانایی انجام هیچ کاری رو ندارم.
وارد یه فروشگاه شدم و دیدم فروشنده پشتش به منه . موهای پرپشت بلند داشت که جلو و دو طرف رو با کش جمع کرده بود و ریخته بود پشتش. یه تیشرت آستین کوتاه و شلوار جین هم تنش بود. هیکل خیلی ظریف و فیتی هم داشت. یه کم منتظر موندم که برگرده و در نهایت گفتم ببخشید خانم. برگشت و ریش داشت.😭
احتیاج به یه مربی رقص آقا برای بچههام و یه مربی سختگیر بدنسازی برای خودم دارم که بیان خونه و نمییابم.
بچههام بچه دو ماهه همسایه مامانم رو دیدن، هوس بچه کردن. بعد یکیشون به برادرش گفته منم دلم میخواد بچهدار بشم. برادرش گفته تو که بچه داری. سگی بچهته دیگه. با ذوق جواب داده آرررره، بابا قربونش بره. سگی که عزیز دلمه.:) پ.ن. سگی اسم عروسکشه
یه جوری بچههای همسایه طبقه بالا دویدن و سقف و کل خونه لرزید که برق از سه فازم پرید. فک کردم صدای پدافنده. ضربان قلبم داره گوشم رو کر میکنه.
خبر خوب اینکه از فردا همکار خوشگله برمیگرده پیشم و دارم تمرین میکنم که به محض ورودش محکم بغلش کنم و براش این سرود رو بخونم : « وقتشه که لپ منو ماچ کنی … 🤗😊😘»
چرا کارخونههای تولید رب قوطی کوچیک رب یک بار مصرف تولید نمیکنن؟ البته روژین رب کوچیک داره ولی اونم مقدارش بیشتر از مصرف یک باره. هر بار قوطی رب باز میکنم چون مصرفم خیلی کمه میمونه و کپک میزنه در نهایت.
امروز یه کم ناخوشم ولی دلم یه کوچولو معاشرت میخواد. مثلا شما سوال چالشی بپرسین، من بپیچونم. حالا همه رو نه. :)
از سنگدلىِ سردِ این آفتاب بلورین و این شبِ سترگ که به آشوبِ ازل مىماند بسى رشک مىبرم بر آن پستترینِ جانوران که مىتوانند در آغوش خوابى ابلهانه غرقه شوند … شارل بودلر

خوراک لوبیا سبز واقعا انقدر خوشمزه نیست که ارزش اون یه ساعت پای گاز ایستادن و سرخ کردن لوبیا و گوشت رو داشته باشه ولی. از گرمای اجاق دارم ذوب میشم اصن.🫠
بچههام با هم حرف میزدن. بعد یکیشون داشت غر میزد که ما بزرگ شدیم، من دیگه دلم نمیخواد برم مهد. برادرش برای اینکه قانعش کنه بهش گفت ببین ما تو مدرسه همه پسریم. عوضش تو مهد دخترا هم هستن. میتونییم باهاشون دوست بشیم. من الان با نیلا دوست شدم. بیا بریم اونجا با هم آشناتون کنم:)
رفیقمون ازدواج کرده و با همسرش تو خونه تهرون پدرش ساکن شدن. حالا از بعد مراسم عروسی پدر و مادرش هم از شهرستان اومدن و تو همون خونه موندگار شدن و قصد برگشتن هم ندارن. چند شب پیش عروس خانم میخواسته زنگ بزنه ۱۱۰ بیان پدرشوهر ۸۰ سالهاش رو به جرم مصرف تریاک تو خونه ببرن. :))